آخرین خبر/یک روز، باران تندی میبارید. ملا پنجرهٔ خانهاش را باز کرده بود و داشت کوچه را نگاه میکرد. توی همان لحظه، همسایهاش را دید که با عجله میدوید. ملانصرالدین داد زد: «کجا اینطور میدوی؟» همسایه گفت: «نمیبینی باران چهطور میریزد»؟ ملا خندید و گفت: «آخه از رحمتِ خدا که فرار نمیکنند!» همسای