شرق/متن پیش رو در شرق منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست مریم لطفی| شب بود. «میلاد» روی زمین حیاط افتاده بود، نفسش بالا نمیآمد، انگار بختکی روی سینهاش سنگینی میکرد. گرما مثل اژدهایی دهان باز کرده، همه اکسیژن را بلعیده و به جایش هرم آتش و سنگینی پاشیده بود. بدنش خیس عرق بود، درد