آخرین خبر/روزی روزگاری، چند نفر کنار هم نشسته بودند و از کارهای خندهدار و عجیب آدمهای نادان صحبت میکردند. یکی از آنها چنین داستانی تعریف کرد: «مردی ده تا تخم مرغ در دامنش گذاشته بود. به مرد سادهدلی گفت: «اگر توانستی بگویی چی تو دامنم هست، تمام هشت تخم مرغ برای تو!» آن مرد سادهدل گفت: «برادر!