شوهر سارا آن هفته برای سومین بار در محل کار خود ظاهر شد. با ورود او ، همکارانش یخ زدند. سارا به سمت او هجوم آورد و با اضطراب از او خواست تا ترک شود. او اصرار داشت: اینجا نیست. شوهرش او را با یک shh تیز خاموش کرد و انگشت خود را از صورتش نشان داد. با از بین بردن عینک آفتابی خود ، چشمانش با تهدید غیرقابل توصیف به او ثابت شد پیامی که همه حاضران می توانند آن را بخوانند. هیچ کس حرکت نکرد. هیچ کس مداخله نکرد. مدیر سارا احساس قدرت و ترس کرد. برای لحظه ای ، او مانند سارا احساس می کرد. هنگامی که …