ماشاءالله خان که در کل محله به «شاه ماشاءالله ورشکسته» مشهور بود، روزی از خواب برخاست و با خودش گفت: «ای ماشاءالله! یک بار برای همیشه باید کاری کنی که به نان و نوایی برسی. دیگر نمیشود هر هفته شغل عوض کنی. امروز وانت میخرم و هندوانه میفروشم!» این تصمیم چنان محکم و قاطع بود