با سعدی در گلستان ؛ باب اول حکایت چهلم : تو گویی تا قیامت زشترویی / بر او ختم است، و بر یوسف نِکویی (+صدا)
یکی را از مُلوک، کنیزکی چینی آوردند. خواست تا در حالتِ مستی با وی جمع آید. کنیزک ممانعت کرد. مَلِک در خشم رفت و مر او را به سیاهی بخشید که لبِ زِبَرینش از پَرّهِٔ بینی درگذشته بود و زیرینش به گریبان فرو هشته.