با سعدی در گلستان / باب اول حکایت بیست و سوم : چو تیر انداختی بر رویِ دشمن / چنین دان کاندر آماجش نشستی (+صدا)
یکی از بندگانِ عَمْروِ لَیْث گریخته بود. کسان در عقبش برفتند و باز آوردند. وزیر را با وی غرضی بود و اشارت به کشتن فرمود تا دگر بندگان چنین فعل روا ندارند.