کاوه از من خواسته بود به همسرم بگویم که یک مسافر برایش سراغ دارم. من هم به شوهرم گفتم و او هم بیخبر از همه جا کاوه را سوار میکند بود بعد در نزدیکی محل کار کاوه با چاقو به شوهرم حمله میکند و او را میکشد. میخواستیم وقتی آبها از آسیاب افتاد با هم ازدواج کنیم اما لو رفتیم.