«یک آن نتوانستم... یک لحظه تنم لرزید. هر کاری کردم نتوانستم جنازه کفنپیچ شده بچهام را بگیرم. به خدا وقتی گفتند مادر این بچه کیه؟ شوکه شدم.» این را زهرا میگوید که فرزندش را به تازگی از دست داده است: «میگفتند داغ فرزند سخت است. چه کسی باور میکرد این داغ به سینه من بنشیند؟» اشک و بغض اجازه حرف زدن را از او میگیرد. این اولین فرزند او و سیاوش بود. زهرا از غم این اندوه حتی نمیتواند درست بنشیند، همسرش او را در آغوش کشیده و تکیهگاهی شده که زهرا به زمین نیفتد. سیاوش توان بیشتری برای حرف زدن دارد اما …