این سطور را در حالی میخوانید که مردی قدبلند و کمی خمیده از پنجره وسیع آپارتمانش بر فراز آسمانخراش شهر مسکو به بیرون خیره شده است و به تماشای منظره میپردازد. طی چند ماه گذشته، چشمان او به این چشمانداز عادت کرده است، اگرچه هرگز یاد نگرفتهاند که از آن آرامش بگیرند. آسمان خاکستری و زمستانی پایتخت روسیه بر افکار غمانگیز او سنگینی میکند و آخرین بقایای امید را درهممیکوبد.رودخانهی قابلمشاهده از این پنجره بس دلانگیز است. با این حال، جریان مداوم آن رودخانه تنها تصاویری را ایجاد میکند که او شاید …