نگهبانی که در ساواک به کمکم آمد/آجر به دستبند میبستند که فشار بیشتری آید/شانس آوردم در دوران شریف واقفی دستگیر نشدم/۱۲ ساعت پشت سر هم شکنجه شدم
آنچه در زمان بازجویی برای آدم مهم است فقط همان لحظههایی است که در آن هستی به قبل و بعد تقسیم میشود، حتی به وضعیت خودت هم فکر نمیکنی هر لحظه منتظر حادثه و ترفتد جدیدی بودم که ممکن بود از طرف آنها پیش بیاید. در سلولم یک لحظه فرصت پیدا کردم به آنچه اتفاق افتاده فکر کنم با خودم گفتم عجب! پس من هم دستگیر شدم! این هم داستان ما، آیا حال انسان در درون قبر هم همین است؟ آنی به خود میگوید من هم مردم زندگیام تمام شد؟