«در اولین روز اردوگاه، چاقویی در شکمم کردند تا لباس هایم را بدزدند»
چه بگویم؟ مسلمان نشنود کافر نبیند. صحرای محشری نمودار شد که نه ابتدا داشت و نه انتها. و این کوره آجرپزی پُر از زندانی بود. در اردوگاهها رسم بر این بود که تا عدهای تازه وارد میآوردند، چشم زندانیان دنبال، آشنایان بستگان و هم پروندههای خودشان بود غیر از این عدهای دزد و چاقوکش نیز برای دیدار تازه واردان میآمدند که اگر لباس و یا چیز خوبی داشتند فوراً بدزدند و یا در همان دقیقه طرف را لخت کنند.