مردم در سال آخر دیگر هیچ کدام از حرف های دولت را باور نمی کردند/ در شاه تزلزل ایجاد شده بود/ انقلاب به خاطر برهم خوردن سنت و صنعت نبود
تضادها مردم را تقریباً گیج کرد و دیگر مردم نمیدانستند روی چه پایی برقصند و چطور با دولت مقابل بشوند. این امر باعث شد که سالهای آخر هیچکس به هیچ حرف دولت دیگر اعتماد نداشت، یعنی به محض اینکه یکی از مسئولی دولتی حرفی را میزداگر در نهایت صمیمیت حرفش را میزد و اگر این حرف را در مقابل مردم میزد و با تمام مدارک هم میزد، هیچکس حرفش را قبول نمیکرد چرا دولتی را که برای مردم کار میکند حرفش را نباید قبول کنند؟ این جز عدم تجانس در رفتار است؟ جز اینکه هر وقت مردم میدیدند که دولت یک چیزی را گفته ولی …