داستان درباره یک معلم شیمی دبیرستان به نام والتر وایت است که متوجه میشود سرطان داشته و زمان زیادی برایش باقی نمانده است. او میخواهد آینده خوبی را برای خانواده خود بسازد؛ همسرش باردار بوده و فرزند پسرش هم فلج مغزی است. در همین راستا، تصمیم میگیرد شغل دوم خود به عنوان کارگر کارواش را ترک کرده و به همراه یکی از شاگردان سابقش به نام جسی پینکمن به ساخت و فروش شیشه بپردازد.