سرانجام سروکلهی حسینزاده با دو بازجوی دیگر پیدا شد. مرتب تهدید میکرد و میپرسید: مجید رو دیدی؟ با او قرار داری؟ دیگر حتم پیدا کردم که مجید مخفی شده خیالم راحت شد که از قرار ما بی خبرند تازه بیرون رفته بودند که نعرهای غریب از ته راهرو بلند شد و بر زمین میخ کوبم کرد. نعرهها اوج گرفت و بعد از مدتی تبدیل به ضجه و ناله شد.