خوب من هم هنوز تجربه کار عملی با معماران را نداشتم و هر چه او صورت میداد پرداخت میکردم گاهی اوقات مریم که گواهینامه رانندگی داشت اتومبیل مرسدس برادرش را میگرفت و مرا سوار میکرد و سر ساختمان میبرد. این آشنایی به دوستی تبدیل شد و گاهی من به اتفاق مریم و دو خواهر کوچکترش لیلی و هایده به گردش میرفتم. گاهی در فصل برف برای کوه پیمایی به پس قلعه میرفتیم. من هم ورزشکار قوی بودم و به آنها کمک میکردم بدین، ترتیب توافق کردیم که ازدواج کنیم.