علیرضا افخمی در تب سرد و با روایت قصه جوان کارخانه داری که در مرز ورشکستگی است و از سر استیصال، نقشه ربایش پسر کوچکش را طراحی میکند تا به بهانه آزاد کردن او، پدر زن پولدارش را تلکه کند و خود و کارخانه اش را از این وضعیت بغرنج و بحرانی برهاند، به بررسی پارهای از معضلات اجتماعی از منظر اقتصادی میپردازد، بدون آن که در بیراهه شعارزدگیهای مرسوم گرفتار آید و متوقف شود. در ادامه قصه اما، طمع دو همدست جوان کارخانه دار، ماجرا را در مسیری دیگر میاندازد و تمام محاسبات و پیش بینیها اشتباه از آب درمی آید.