روزی که در بوستان عاشق زنی مطلقه شدم، دیگر به چیزی جز ازدواج با او فکر نمیکردم. گریهها و التماسهای مادرم را نمیدیدم. همه پلهای پشت سرم را خراب کردم اما سرنوشتم به گونه دیگری رقم خورد تا جایی که به خاطر تامین هزینههای اعتیادم به سرقت از مغازهها روی آوردم