روایت یک عکس؛ امدادگری که در اسکله مرگ را جابهجا میکرد
«وقتی که اولین خبر را شنیدیم، دلم دریای بندر شد و به طوفان رفته بود، ولی وقتی وارد محل حادثه شدیم، تنها چیزی که دیدیم، دودی غلیظ و سرخ بود. سرخ از آتش، از خون، از درد. در دل آتش، در دل همان بحران، هیچچیزی جز تصویرهایی از مرگ و آسیب وجود نداشت. سکوت میان فریادها، میان سرفههایی که به دل دود و خاک نمیرسیدند، مرگ بود که در آن فضا جولان میداد.»