مدام هم تلفنش زنگ میخورد و مردان ناشناسی به او پیام میدادند که میگفت درباره کار راهاندازی سالن است. تا اینکه شب حادثه به خانه رفتم. وقتی بچههایش خوابیده بودند، من که قدری مشروب خورده بودم و حال طبیعی نداشتم، از او پرسیدم پولها را چکار کردی که ناگهان شروع به فحاشی کرد و با هم درگیر شدیم. من او را خفه کردم.