سه شنبه, ۱۵ خرداد, ۱۴۰۳ / 4 June, 2024


قد آدم‌ها به بزرگی آرزوهایشان است!
۱۴۰۳/۰۲/۲۲ / سایت فرهیختگان / فرهنگی

قد آدم‌ها به بزرگی آرزوهایشان است!

حسن طهرانی‌مقدم، قدوقواره و چهره‌ای معمولی داشت. از زمان تولدش در آبان 1338 در محله سرچشمه تهران تا زمانی که تنور جنگ با تهاجم دشمنان روشن شد، روزگاری گرچه سخت و پرماجرا ولی بازهم معمولی داشت. فقر و سختی ایام درکنار خانواده‌ای پرمهر و باایمان که با نان حلال پدر و مادری خیاط روزگار می‌گذراندند، گذشت.

یک دقیقه قبل۰0 0 کتاب «مرد ابدی»؛قد آدم‌ها به بزرگی آرزوهایشان است!حسن طهرانی‌مقدم، قدوقواره و چهره‌ای معمولی داشت. از زمان تولدش در آبان 1338 در محله سرچشمه تهران تا زمانی که تنور جنگ با تهاجم دشمنان روشن شد، روزگاری گرچه سخت و پرماجرا ولی بازهم معمولی داشت. فقر و سختی ایام درکنار خانواده‌ای پرمهر و باایمان که با نان حلال پدر و مادری خیاط روزگار می‌گذراندند، گذشت. فرهیختگان: مهم‌ترین دانه‌های ایمان را مادر در دل بچه‌ها کاشت، وقتی برای احیای مسجد کوچک مخروبه‌ای که روبه‌روی خانه استیجاری‌شان بود با آیت‌الله لواسانی همکاری کرد. بچه‌های محل دوشادوش پسران خانواده طهرانی‌مقدم در آباد کردن این مسجد کوچک کوشیدند. مسجدی 15 متری به نام «زینب کبری سلام‌الله علیها». آن مسجد کوچک، روح و جان این پسرها را آباد کرد. حسن در اوج عشق و علاقه به فوتبال، مثل دوستان دیگرش برای نماز اول وقت به مسجد می‌شتافت. معلمی بزرگ به نام «آقا سیدعلی لواسانی» با پسرهای شلوغ محل، طوری برخورد می‌کرد که آنها در محله‌ای که همه جور فساد و مشکلی در آن وجود داشت، زیبایی اسلام را دیدند و پسندیدند و طولی نکشید که مردان بزرگی برای جامعه شدند. در روزهای اول انقلاب، عمویشان برای ادامه تحصیل پسرها در آلمان دعوتنامه فرستاده بود. مادر گفت: «ببینید الان شما کجا می‌توانید بیشتر خدمت کنید. خمینی به شما جوان‌ها احتیاج دارد.» پسرها به خارج نرفتند و بعدها هم هرگز افسوس رفتن به خارج را نداشتند.

حسن در سال 56 در دانشگاه پلی‌تکنیک از رشته متالورژی قبول شده بود. اما کماکان همراه برادرش محمد و سایر دوستانش مشغول کارهای فرهنگی انقلاب بود. محمد آن روزها مسئول اطلاعات سپاه فومنات شده بود. روزهای سخت و پرکاری داشتند. در روستاهای محروم شمال، از کارگری در ساخت مسجد و حمام و مدرسه گرفته تا کار فرهنگی برای بچه‌ها و آموزش نظامی مشغول بودند. قد آرزوهای حسن هم مثل بیشتر دوستانش داشت قد می‌کشید. برای حسن، آن جوان لاغر اندام و مهربان و خوشرویی که با اخلاق بی‌نظیر، کلمات صمیمی و شیرینش خیلی زود در دل همه جا باز می‌کرد، عرصه وسیعی گشوده شده بود...
او با صداقتی که ذاتی وجودش بود با هر آنچه در توان داشت می‌کوشید کاری برای کشور اسلامی‌اش انجام بدهد...

جنگ آمده بود تا آرمان و امید مردم مسلمان ایران را به یغما ببرد. حسن بی‌درنگ به جبهه شتافت. برادر کوچک‌ترش علی هم به جنوب رفته و به گروه شهید چمران پیوسته بود. حسن با گروهی بود که به غرب کشور اعزام شدند، در سرپل ذهاب اولین تجربه‌هایش را از تلخی و سختی جنگ دریافت. شهادت دوستانش را دید و خیلی زود دریافت که اگر جسارت و شجاعت نداشته باشد و اگر سلاح سنگین نباشد، از لوله کوچک کلاشینکف کاری ساخته نیست! اواخر آبان‌ماه 59 در سرپل ذهاب بود که خبر شهادت برادر کوچک‌ترش علی را دریافت. با دلی سوخته و سکوتی سنگین به تهران بازگشت. برادر دفن شده بود و تنها خواهرش که در حکم مادر و علم برای او بود برای رفتن حسن، رضایت نمی‌داد. اما حسن تاب ماندن نداشت و فکر می‌کرد که در شرایط جنگ می‌تواند کاری برای دفاع از کشور بکند...

کسی کاری از او نخواسته بود. ماموریتی به او نسپرده بودند. اما ذهن خلاق و اراده استوار و روح مخلص او، او را در تکاپو واداشت که باری از زمین بردارد. در آن مدت کم، تجارب ارزشمندی کسب کرده و نقاط ضعف جبهه ایران را دریافته بود: سپاه، سلاح سنگین نداشت!
اما او از صفر شروع کرد. می‌شد با همین خمپاره‌ها هم کاری کرد!
پیشنهاد داد آتش خمپاره که تا آن روز به‌طور پراکنده در نقاط مختلف، به روی دشمن آتش می‌گشودند، با هم تطبیق شوند تا آتش‌شان موثرتر شود.
طرح او به‌سرعت مورد توجه فرماندهان جنگ، محسن رضایی و حسن باقری قرار گرفت و در جبهه موثر واقع شد. چندماه بعد وقتی فرماندهان سپاه به فکر تاسیس توپخانه از غنایم دشمن افتادند در سپردن فرماندهی آن به یک نفر تردید نکردند: حسن مقدم!

حسن به کمک یار دیرینش حسن شفیع‌زاده (در اردیبهشت 66 به شهادت رسید) توپخانه را تاسیس کرد. ماجرای درخشان حضور او در جنگ با شیبی تند داشت اوج می‌گرفت. او با یارانی که عشق به دفاع از وطن اسلامی و یاری امام، فصل مشترک‌شان بود یک‌به‌یک مرزهای تردید را در هم شکستند و کاری پیچیده و تخصصی را آغاز کردند. از بسیجی‌های ساده، توپچی‌های کاربلد و متخصص ساختند. مرکز تخصصی تعمیرات توپخانه سپاه راه انداختند. مرکز آموزش نیروهای توپخانه را سازمان دادند و هر روز قدرت و تاثیر توپخانه سپاه را به رخ کشیدند. حمایت‌های بی‌دریغ علی صیادشیرازی که خود افسر توپخانه بود و هنر بی‌بدیل حسن مقدم که همه موانع را با اخلاق خاص خود رفع و همه را با خود همراه می‌کرد، آرزوهای دست‌نیافتنی سپاه را محقق می‌کرد... و یارانی که تیزهوشی، خلاقیت و ایمان‌شان توان این مجموعه نوپا را تصاعدی بالا می‌برد.
شهیدان علیرضا ناهیدی، حسن غازی، حسن شفیع‌زاده، غلامرضا یزدانی و صدها توپچی و دیده‌بان گمنام دیگر...

ناتوانی دشمن بعثی در میدان جنگ، باعث شده بود بمباران و موشکباران شهرها برای تضعیف روحیه مردم و رزمندگان شدت بگیرد. حسن مقدم با هوش سرشار و ایمانی که به‌خاطر اتصال با منبع بیکران، هیچ غیرممکنی را متصور نبود در اندیشه دستیابی به موشک بود تا بتواند با برد بیشتر از مرزها بگذرد و آسایش صدام و نیروهای متجاوز بعثی را در قلب شهرهایشان در هم بریزد. فرماندهان رده بالای جنگ هم این را دریافته بودند و پاییز 63، مرحله عزیمتی بزرگ بود...
13 نفر از پاسداران مخلص توپخانه به فرماندهی حسن مقدم به سوریه اعزام شدند تا در اقدامی محیرالعقول، آموزش‌های پیچیده موشکی را فرا بگیرند. آنها می‌خواستند کاری را که حداقل دوسال زمان نیاز داشت در سه‌ماه فرا بگیرند... . افسانه‌ای که حتی شاه پهلوی علی‌رغم همه حمایت‌های غرب از او، خوابش را هم نمی‌دید، داشت محقق می‌شد: ایران به سلاح موشکی دست می‌یافت.

در اسفند 63، صدای مهیب انفجاری خواب صدام را برآشفت و موشک‌های اسکاد B که از لیبی وارد کشور شده بودند توسط مستشاران لیبی بر مراکز مهم اقتصادی و نظامی عراق فرود آمد...
حسن مقدم مطمئن بود لیبیایی‌ها هرجا منافع‌شان اقتضا کند از همکاری با فرماندهی موشکی ایران، سرباز خواهند زد. او و یارانش درطول دوسال حضور لیبیایی‌ها در ایران، آموخته‌های خود در سوریه را کامل‌تر کرده بودند. در ماه 65 وقتی لیبیایی‌ها در سیستم موشکی ایران کارشکنی و سیستم پرتاب را از کار انداختند، حسن مقدم با کمک یارانش توانستند در دوهفته کار شبانه‌روزی و با امید به فضل الهی و توسل به اهل بیت (ع)، عیوب سیستم را رفع و آن را شلیک کنند. اولین شلیک مستقل موشک توسط پاسداران جوانی که عشق به اسلام و امام و میهن در آنها موج می‌زد، راه درخشان و سختی را روشن کرد: اقتدار ایران اسلامی با توان موشکی...
درطول جنگ نیروهای متخصصی کمتر از 30 نفر به‌عنوان یگان موشکی کشور اسلامی ایران، به فرماندهی حسن مقدم، هر زمان که لازم بود ماموریت‌های سخت موشکی را به خاک دشمن متجاوز انجام دادند و به‌تعبیر این شهید بزرگ موشکی جمهوری اسلامی ایران چون شمشیری بر گلوی صدام بود که تاثیری بزرگ بر روند جنگ داشت. فرمانده سپاه در زمان جنگ، سردار محسن رضایی، ارزش و اهمیت شلیک هر موشک را به‌مثابه یک عملیات می‌دانست!

یگان موشکی ایران درطول جنگ تحمیلی، 88 فروند موشک اسکاد B و دو فروند موشک سوخت جامد را که در داخل کشور ساخته شده بود به‌سمت شهرهای بغداد، کرکوک، موصل و العماره پرتاب کردند، تنها با کمتر از 30 نیروی متخصص!
درحالی‌که عراق طی دوماه از 8 اسفند 66 تا آخر فروردین 67، 182 موشک بردبلند به شهرهای بزرگ ایران شلیک کرده بود و این علاوه‌بر هزاران موشکی بود که بر سر شهرهای مقاوم مرزی ایران ریخته بود!
جنگ به پایان رسید اما او که شناخت خوبی از دشمن داشت، می‌دانست برای تامین استقلال و حفظ امنیت کشور باید با دست پر دربرابر دشمن ایستاد. در روزگاری که ‌انگیزه‌های الهی کمرنگ می‌شد و رفاه و ثروت و قدرت و... و حتی وابستگی‌های عاطفی خانواده، بسیاری از مردان جنگ را از آن روحیه دور کرده بود، حسن مقدم در غربتی سخت، برای آماده‌سازی مقدمات، تحقیقات و ساخت موشک‌هایی که به‌قول خودشMade in sheaa بودند، گمنامانه می‌کوشید...
بارها گفته بود: «من هم می‌توانم مثل خیلی‌های دیگر پشت‌میزنشین شوم و دیگران به من احترام نظامی بگذارند و عصرها با آرامش راهی خانه شوم اما من سراغ کاری می‌روم که کس دیگری نمی‌تواند انجامش دهد... .»

درطول این مسیر سخت یک‌نفر چون کوه پشت او را گرم کرده بود: الهام حیدری؛ زن جوانی که از سال 62 با بله گفتن به حسن مقدم، همراه و یار و یاور غمخوار او در راه پرتلاطمش بود... او تنهایی‌ها، سختی‌ها و کمبودهای دوران جنگ را به جان خریده بود، چون بیش از آنکه عاشق حسن باشد، عاشق راه حسن بود و وفا و استواری‌اش بر این عشق را طی 28 سال زندگی مشترک ثابت کرد... اگر حسن طهرانی‌مقدم در بیابان‌ها، در پادگان‌های مختلف که گاه متروکه بودند و او آنها را برای انجام تحقیقات و ساخت موشک برمی‌گزید و فعال می‌کرد، در کارگاه‌ها و کارخانه‌های پراکنده در اقصی‌نقاط کشور، روی قدم‌قدم پیشرفت توان موشکی کشورش کار کرد، می‌دانست که همسرش جای خالی او را در خانواده و برای بچه‌ها پر کرده است. الهام نه‌تنها با آرزوهای الهی همسرش بازی نکرد و بندی بر پای او نشد، بلکه خستگی‌های او را زدود و به‌واسطه ارتباطی که با قرآن داشت و خود طلبه و مدرس حوزه علمیه بود، تمامی سختی‌ها را در راه عزت اسلام دید و با روی خوش صبوری کرد...

مردی که بیش از آنکه سخن بگوید سکوت و فکر می‌کند.
بیش از آنکه قضاوت کند، در عملکردها دقت می‌کند و حتی از دشمنش، نقاط قوت را یاد می‌گیرد به کار می‌بندد و بیش از آنکه به تایید و تشویق این و آن چشم بدوزد به رضایت ‌الهی چشم داشته باشد می‌تواند غیرممکن‌ها را ممکن کند. حسن مقدم چنین مردی بود. هرگز منتظر نماند تا در برابر کارهای مهمی که می‌کند کسی به او درجه بدهد. گر‌چه عده‌ای از مسئولان اگر در زمان حیاتش اهمیت کارهای او را به خوبی می‌دانستند شاید کمتر برایش مانع‌تراشی می‌کردند و انرژی‌اش برای توجیه کارهایش کمتر صرف می‌شد.
اما او همیشه هشت سال دفاع مقدس را به یاد داشت و در برابر مشکلات و کج‌فهمی‌ها و مانع‌تراشی‌ها، با ایمان به آینده به پیش می‌رفت. همیشه می‌گفت: «وقتی مغز آمریکایی عرق‌خور می‌تواند این قطعه را اختراع کند و این مشکل فنی را رفع کند، چرا ما نتوانیم. ما که با ایمان به خدا همه‌چیز برایمان امکان‌پذیر است. منتهی آن آمریکایی زحمت می‌کشد و سال‌ها تحقیق و آزمایش می‌کند و وعده خداست که به هر کس زحمت بکشد نتیجه می‌دهد.» او باور داشت که در سایه ایمان واقعی به الله، خداوند تاریکی‌ها را روشن می‌سازد و راه طولانی آزمایش‌ها را کوتاه‌تر می‌کند. دوستانش از تنهایی و توسل‌های عجیب او به اهل بیت خصوصا به حضرت زهرا(س) در روزهای تست موشکی خاطره‌ها دارند. او بارها به دوستانش یاد داده بود کارهای دشوار خود را به نیت تقدیم به حضرت زهرا(س) انجام دهند تا برکات عنایت آن حضرت را در کارشان دریابند.‌

همه تست‌ها مهم بودند و حسن آقا قبل از این تست‌ها ساعاتی در تنهایی قدم می‌زد، خلوت می‌کرد، توسل می‌کرد، و بعد چون کوه پشت بچه‌هایش می‌ایستاد. بعد از تست‌ها، اولین کاری که می‌کرد سجده شکر بود‌. و موفقیت را بلافاصله به خدا نسبت می‌داد.‌
جنگ برای حسن مقدم هرگز تمام نشد. او با روشن‌بینی، تحولات منطقه را می‌دید و زمانی که در آموزش نیروهای مقاومت حزب‌الله و توانمندسازی آنها در عرصه موشکی می‌کوشید به خوبی می‌دانست موشک‌هایی که او و یارانش تولید کرده‌اند، آرزوی یکه‌تازی اسرائیل را در منطقه خواهد شکست. عجیب آنکه وقتی این مرد بزرگ در جریان جنگ سی و سه روزه لبنان، همراه خانواده اخبار مقاومت حزب‌الله را می‌شنید و شلیک‌های موشک آنها را می‌دید که ابهت اسرائیل را در هم شکسته و ذلت را به او ارمغان داده‌اند، هرگز لب نگشود تا از نقش خود و یارانش در این پیروزی حتی برای خانواده‌اش سخن بگوید.‌
او همراه با برد موشک‌هایش، روح خود را نیز بر فراز همه تعلقات و دلبستگی‌های انسانی، بالاتر برده بود! برای کسی که به فکر زمینه‌سازی ظهور است و سختی راه و اهمیت ساز و برگ برای آخرین نبرد حق و باطل را باور دارد، جایی برای خودنمایی و ریاکاری و کسب وجهه و مقام و قدرت نیست.

او در طول 23 سال پس از جنگ با تشویق‌ها، با طرح آرزوها و ایده‌های بزرگ، با زنده نگه داشتن روح تلاش و ایثار، و بیش از همه با بودن در خط مقدم این تلاش‌ها، همه دانشمندان جوان و نیروهای مخلص یگان موشکی سپاه و بسیجیانی را که در خطرناک‌ترین شرایط کار می‌کردند پای کار نگه داشت. شعله تحقیقات علمی را روشن نگه داشت و به دوستانش یاد داد که «ما در پناه ایمان به نیروی خداوند می‌توانیم در تحقق ظهور مولایمان موثر باشیم.»
در سال‌های آخر عمر پربارش بود که نوشت: «پیش به سوی گسترش دین الهی در تمامی کره زمین و ایجاد زمینه اطاعت مطلق او در سرتاسر زمین و ایجاد زمینه ظهور منجی و بسط و گسترش فرهنگ تشیع علوی در سرتاسرجهان.»

حسن مقدم همواره کوشید کاری را که به عهده دارد عالی انجام دهد. چه آن زمان که توپخانه و موشکی را تاسیس کرد و چه زمانی که به‌عنوان پدر، در کنار فرزندانش بود و دوست داشت نبودن‌هایش را جبران کند‌. او با سرعتی شگفت به ایده‌های بزرگ موشک ماهواره‌بر می‌اندیشید و چنان در راه کسب علومی که برای کارش لازم بود سخت‌کوش بود که در جلسات تخصصی با اساتید دانشگاه و سر‌طراح‌های موشکی به تبادل نظر می‌پرداخت.‌ «موشکی» برای او فرزندی بود که از تولد در کنارش بود و بالیدنش را با شب‌زنده‌داری‌ها و تحمل گرمای سوزان بیابان‌ها و تکرار تست‌ها و کار مداوم دیده بود‌. او را به حق «پدر موشکی ایران» می‌نامند‌. «فاتح»، «قیام»، «قدر»، «زلزال»، «سجیل»، «شهاب3» و... قدم‌هایی بود که حسن‌مقدم در به ثمر رسیدن‌شان نقش اساسی داشت، حضورش اراده‌ها را محکم می‌کرد و مشکلات را در هم می‌شکست. شکوه‌ها و تنهایی‌اش را به کوه می‌برد و به سجاده نمازهای شب که هرگز ترکش نکرد.‌
حسن‌مقدم مطمئن بود در برابر تهدیدات آمریکا و اسرائیل صهیونیست باید همیشه با دست پر آماده باشیم. دو هفته قبل از شهادتش در جلسه‌ای کاری، با یکی از تیم‌های موشکی، برای اینکه عزم و خواست محکم خود را برای ادامه دادن این راه تذکر دهد و حجت را برای یاران جوانش تمام کند، با مشت روی میز کوبیده و گفته بود: «حتی اگر من نبودم روی قبرم بنویسید این مرد می‌خواست اسرائیل را نابود کند!»

هفده ماه قبل از شهادتش وقتی در بازدید مقام‌معظم‌رهبری، گزارش کارهای اخیرشان را که قدم‌هایی بسیار بزرگ و مهم در پیشرفت صنعت موشکی کشور بود، به فرماندهی معظم کل قوا دادند، این پیام مقام‌معظم‌رهبری را دریافت کردند. پیامی که بعد از شهادت مظلومانه ایشان رسانه‌ای شد و بی‌شک برای هر کس که به فکر تعالی کشور عزیزمان، ایران اسلامی می‌باشد، رهگشاست.
بسم الله الرحمن الرحیم
شما به کمک و هدایت خداوند علیم و قدیر توانسته‌اید کار بزرگی را به سامان برسانید. این، بار دیگر معجزه توانایی‌های عزم راسخ انسان مومن را در معرض نگاه ما می‌گذارد و ما را امیدوارتر از همیشه به همت و تلاش بر‌می‌انگیزد. از پیشروی در راه شناختن هدف‌های بلند و راه‌های میانبر برای رسیدن به آن و آنگاه همت گماشتن و گام برداشتن خسته نشوید؛ به خدای بزرگ اعتماد کنید و همه توان خود را به عرصه بیاورید. خداوند یار و نگهدار شما مردان مومن و دانشمند و پرتلاش باد.

بیشتر بخوانید داستان مردی که ۱۴ آوریل مدیون اوستشهید حاج حسن طهرانی مقدمکتاب مرد ابدیلینک کوتاه: