ناگهان انگار گوشهایم کر بوده باشند و شفا گرفته باشند، صدایش به من هم رسید. نیمخیز شدم که ببینم چه اتفاقی افتاده؟! که دیدم باند کوچکی را روشن کردهاند و بلندگویش را به دست او سپردهاند... انگار ناگهان مأموریت یافته باشد بلندتر خاطراتش را بگوید. بلندتر... آنقدر بلند که هرکس در این اتوبوس حاضر است، صدایش را بشنود...