
فرارو- فال گرفتن از آثار ادبی، از باورهای کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان میبردند بهرهای از کلام حق دارند رجوع میشد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است.
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان داردبهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رببقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصودندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که میبینمکمین از گوشهای کردهست و تیر اندر کمان دارد
چو دام طره افشاند ز گرد خاطر عشاقبه غماز صبا گوید که راز ما نهان دارد
بیفشان جرعهای بر خاک و حال اهل دل بشنوکه از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد
چو در رویت بخندد گل مشو در دامشای بلبلکه بر گل اعتمادی نیست گر حسن جهان دارد
خدا را داد من بستان از اوای شحنه مجلسکه میبا دیگری خوردهست و با من سر گران دارد
به فتراک ار همیبندی خدا را زود صیدم کنکه آفتهاست در تاخیر و طالب را زیان دارد
ز سروقد دلجویت مکن محروم چشمم رابدین سرچشمهاش بنشان که خوش آبی روان دارد
ز خوف هجرم ایمن کن اگر امید آن داریکه از چشم بداندیشان خدایت در امان دارد
چه عذر بخت خود گویم که آن عیار شهرآشوببه تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد
شرح لغت: گل به استعاره چهره و سنبل به استعاره گیسو/ بهار عارض: شکوفه رخساره
تعبیر غزل:
عشق دو طرفهیی در نهاد تو ریشه دوانده است. تو و او هر دو به هم عشق میورزید و یکدیگر را دوست دارید، اما ممکن است تقدیر بین شما جدایی اندازد، هر چند نباید ناامید شوید.