از اتوبوس که پیاده شد، لبخندی روی لبانش نشست و عصا بهدست سمت ورودی پل عابرپیاده رفت. پلههای پل در حرکت بودند و میتوانست بدون سختی به بالاترین نقطه برسد و راهی خانهاش شود. زیرلب خدا را شکر کرد و وقتی نزدیکش رفتیم و موضوع را پرسیدیم گفت: «بالاخره بعد ماهها راحت از پلهها بالا آمدم.»