ترور یک دهه هشتادی به دست داعش/ دیگر چشم دیدن شب را ندارم!
گریه کرد. منتظر ماندم تا آرامتر شود. گفت قبل از اینکه با من تماس بگیری داشتم حیاط خانه را جارو میکردم و یک آن یادم آمد که «مکرمه» نیست! بغضم گرفت. هنوز هم باور نمیکنم. آخر او بچه اولم بود. داغش برایم سنگینتر است.