با چشمانی منتظر به حسابدار بیمارستان نگاه میکند، کاغذی به دستش میدهند که با دیدن آن رنگ از رخسارش میپرد و میگوید: «چند روز بهم مهلت بدید حتماً جورش میکنم فقط توروخدا درمان رو قطع نکنید، جورش میکنم.» انگشتان چاک چاکش را که نشانه سالها رنج کار است به هم میفشارد و این پا و آن پا میکند. دیگر نمیداند به چه کسی رو بزند. به کیوسک حسابداری تکیه میدهد و در کسری از ثانیه ۵۴ سال عمر رفتهاش از جلوی چشمانش رد میشود.