کتاب «جمهوری: شکاف دموکراسی در عصر شبکههای اجتماعی» نوشته سانستاین در ۲۰۶ صفحه با ترجمه "غلامحسین بیابانی" و "بهنام ذوقی" ترجمه و توسط انتشارات رهروان پویش (وابسته به موسسه فرهنگی رهروان پویش) در ۱۳۹۹ روانه بازار شده است.
معرفی نویسنده
سانستاین در ۲۱ سپتامبر ۱۹۵۴ میلادی در کنکورد در ایالت ماساچوست آمریکا به دنیا آمد. مادرش معلم و آپارتمان ساز بود. سانستاین در سال ۱۹۷۵ میلادی لیسانس خود را از دانشگاه هاروارد گرفت. در همین زمان عضو هیئت ویراستاران هاروارد بود. او در سال ۱۹۷۸ میلادی از دانشکده حقوق دانشگاه هاروارد دکترای حقوق خود را با درجه عالی کسب کرد. پس از آن از سال ۱۹۸۰ میلادی در دفتر مشاوره حقوقی در وزارت دادگستری به عنوان وکیل و مشاور حقوقی کار کرد. پس از آن بین سالهای ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۳ میلادی به عنوان استادیار حقوق در دانشکده حقوق دانشگاه شیکاگو، به فعالیت پرداخت. همچنین در این دانشگاه استادیار دانشکده علوم سیاسی نیز شد. در سال ۱۹۸۵ میلادی استاد تمام حقوق و علوم سیاسی شده بود و در سال ۱۹۹۳ میلادی دانشگاه شیکاگو به خاطر خدمات برجسته اش از او تقدیر کرد و مفتخر به دریافت جایزه شد.
وی در ۲۰۰۸ با سامانتا پاور ازدواج کرد. پاور نویسنده و دیپلمات ایرلندی آمریکایی است که به عنوان سفیر ایالات متحده در سازمان ملل متحد از سال ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۷ فعالیت داشت و نیز استاد سیاست عمومی در دانشگاه هاروارد است. آشنایی آنها با همدیگر به زمانی بر میگردد که به عنوان مشاوران کمپین باراک اوباما فعالیت میکردند.
سانستاین در پاییز سال ۲۰۰۸ میلادی به دانشکده حقوق دانشگاه هاروارد پیوست و شروع به خدمت به عنوان مدیر برنامه بر روی مقررات ریسک و مخاطرات کرد. این برنامه، بر روی ارتباط بین حقوق و سیاست بر خطرات اصلی قرن ۲۱، متمرکز بود. او از سال ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۲ میلادی در دولت باراک اوباما مدیر اطلاعات و امور نظارتی کاخ سفید بود. وی از سال ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۳ کرسی فلیکس فرانکفورتر را در دانشگاه هاروارد با مرتبه استاد تمامی داشت و از سال ۲۰۱۳ تاکنون کرسی دیگری را در دانشگاه هاروارد با مرتبه استاد تمامی دارد.
معرفی کتاب
کتاب «جمهوری: شکاف دموکراسی در عصر شبکههای اجتماعی» در سال ۲۰۱۷ میلادی به چاپ رسیده است که یکی از پرفروش ترین کتاب های سال آمریکا و اروپا محسوب می شود. سانستاین در این کتاب آنگونه که خودش اشاره می کند تلاش دارد تا درک بهتری از معنای آزادی بیان در یک جامعه حاکم برخود را فراهم کند. هدف نویسنده در کتاب حاضر تا حدود زیادی بررسی این است که چه چیزی یک سیستم آزادی بیان با عملکرد مناسب را میسازد و خودش می نویسد: در یک جامعه متنوع، چنین سیستمی نیازمند چیزی بیش از محدودیت بر روی سانسور و احترام به انتخابهای شخصی است. در چند دهه گذشته، این امر یکی از دغدغه های سیاسی و حقوقی جامعه آمریکا و در حقیقت ملتهای دیگر از جمله آلمان، فرانسه، انگلستان، ایتالیا، آفریقای جنوبی و غیره بوده است. سانستاین می نویسد که سانسور بزرگترین تهدید برای آزادی و دموکراسی است اما تمرکز صرف بر روی سانسور باعث ایجاد نقاط کور جدی میشود. نویسنده در کتاب حاضر الزام هایی را مطرح می کند و معتقد است که یک سیستم آزادی بیان با عملکرد درست، باید ۲ الزام متمایز داشته باشد:
الزام اول: سانستاین در این بخش از کتاب می نویسد: مردم باید در معرض محتوایی باشند که از قبل آنها را انتخاب نکردهاند. برخوردهای بدون برنامهریزی و پیشبینینشده برای خود دموکراسی مسالهای مهم هستند. چنین برخوردهایی اغلب شامل موضوعات و دیدگاههایی است که مردم به دنبالشان نبودهاند و شاید موجب رنجش آنان شوند اما این برخوردها به شیوههایی اساسی باعث تغییر زندگی مردم خواهد شد. آنها برای تضمین غلبه بر افراطیگری، تجزیه و قطبیسازی جامعه که نتایج قابل پیشبینی هرگونه موقعیتی هستند که مردمی با ایدههای شبیه به هم تنها در میان خود گفتوگو میکنند، اهمیت زیادی دارند. در هر صورت، حقیقت مهم است.
نویسنده در ادامه این مبحث از کتاب حاضر می نویسد که من پیشنهاد نمیکنم که دولت ها باید مردم را مجبور کنند تا چیزهایی را ببینند که تمایل دارند از آنها اجتناب کنند اما من ادعا میکنم که در یک جامعه دموکراتیک که لایق این نام باشد، زندگی مردم (شامل زندگی دیجیتال) باید به صورتی ساختار یابد که مردم مکرراً با موضوعات و دیدگاههایی مواجه شوند که خودشان به طور خاص آنها را انتخاب نکرده باشند. در حقیقت آن نوع از ساختاردهی، فرمی از ساخت انتخاب است که افراد و گروههای مختلف به میزان زیادی از آنها سود میبرند. درخواست من برای برخوردهای اتفاقی در همین جا قرار دارد.
الزام دوم: سانستاین در این مبحث معتقد است که بسیاری یا بیشتر شهروندان باید رنج وسیعی از تجربیات مشترک داشته باشند. بدون تجربههای مشترک، یک جامعه ناهمگون در رسیدگی به مشکلات اجتماعی کار سختی در پیش دارد. حتی ممکن است که مردم به دشواری یکدیگر را درک کنند.
نویسنده در ادامه می آورد که تجربههای مشترک، بهویژه تجربیات مشترکی که توسط شبکههای اجتماعی امکانپذیر میشوند، یک نوع چسب اجتماعی فراهم میسازند.
وی در ادامه مثالی ارایه می کند و می نویسد: یک تعطیلات ملی یک تجربه مشترک است. یک حادثه ورزشی عمده (المپیک یا جام جهانی) یا فیلمی که از اختلافهای گروهی و فردی فراتر میرود (مثل جنگ ستارگان) نیز تجربه مشترک هستند. تجلیل از یک دستاورد یا پیشرفت نیز همینطور است. جوامع به چنین چیزهایی نیاز دارند. سیستمی از ارتباطات که تعداد چنین تجربیاتی را به طور رادیکالی کاهش میدهد، مشکلات زیادی را ایجاد خواهد کرد، این امر تا حدودی به دلیل افزایش جدایی اجتماعی است.
سانستاین در هر کشوری برخوردهای اتفاقی و تجربیات مشترک را به عنوان پیشنیازی برای یک دموکراسی با عملکرد مناسب در هر کشور بزرگی لازم می داند و می نویسد: آنها در یک ملت ناهمگون (ملتی که خطر تجزیه مواجه است) اهمیتی ویژه دارند. آنها حتی اهمیت بیشتری دارند زیرا بسیاری از ملتها بیشتر با هم مرتبط میشوند (خروج از بریتانیا یا عدم خروج) و هر شهروند کم و بیش به یک «شهروند جهانی» بدل میشوند. این ایده، بحثبرانگیز است ولی به عنوان مثال خطرات مربوط به تروریسم، تغییرات آب و هوایی و بیماریهای عفونی را در نظر بگیرید. اگر مردم در تالارهای پژواک با طراحی خودشان از هم جدا شده باشند، دست یافتن به یک دیدگاه حساس در مورد این خطرات و خطرات دیگر مشابه با آنها دشوار خواهد بود و در سطح ملی، جوامع با ارتباطات محدود رسیدگی به حتی مشکلات روزمره را مشکل میسازد.
نویسنده در الزام دوم معتقد است که پافشاری بر برخوردهای اتفاقی و تجربیات مشترک نباید به دلتنگی برای یک دوره فرضی خوشبختی در گذشته نسبت داده شود. در ارتباط با ارتباطات، گذشته به سختی دورهای خوش بوده است.
وی می نویسد که در مقایسه با هر دورهای در تاریخ بشر، ما در میانه دستاوردهای شگفت بسیاری هستیم، به ویژه از نقطه نظر خود دموکراسی. برای نوستالژی نه تنها نامولد است بلکه همچنین بیمعنی است. مسایل در حال بهتر شدن و نه بدتر شدن هستند.
سانستاین در همین مبحث الزام دوم می آورد که نباید هیچ چیز در اینجا به عنوان دلیلی برای «خوشبینی» یا «بدبینی» در نظر گرفته شود. این مسایل دو مانع بالقوه برای تفکر صریح در مورد پیشرفتهای فنی هستند. اگر از بین آنها انتخاب کنیم، قطعاً بهتر است که خوشبینی را انتخاب کنیم. اما از نظر دستاوردها و زیانهای بالقوه بسیار به طور اجتنابناپذیری با تغییرات عظیم تکنولوژیکی مرتبط است و هرگونه نگرش خوشبینانه یا بدبینانه بیش از حد کلی است و بنابراین مفید نیست.
او می نویسد: چیزی که میخواهم ارایه کنم، اساسی برای خوشبینی نیست بلکه لنزی است که از طریق آن شاید بتوانیم کمی بهتر از قبل درک کنیم در وهله اول چه چیزی است که باعث میشود یک سیستم آزادی بیان موفق شود و یک دموکراسی با کارکرد مناسب به چه چیزی نیاز دارد. این درک بهتر میتواند ما را قادر سازد که اهداف یک ملت آزاد را درک کنیم و بنابراین به ما کمک میکند تا تغییرات پیوسته در سیستم ارتباطات را ارزیابی کنیم. این امر همچنین اشارهای به مسیری روشنتر به سوی درک ماهیت شهروندی و پیشنیازهای فرهنگی آن خواهد داشت.
سانستاین در صفحات پایانی کتاب خود اینگونه می نویسد که خیلی ساده انگارانه است که بگوییم هرگونه سیستم ارتباطی مطلوب است، به این خاطر که به افراد اجازه میدهد تا آنچه انتخاب میکنند را ببینند و بشنوند. گزینههای بیشتر قطعاً خوب هستند و افزایش موقعیتهای بیشمار، مزیتهای زیادی دارد اما مواجهههای پیشبینی نشده و انتخاب نشده و تجربیات مشترک نیز بسیار مهم هستند.