شیراز - ایرنا -هوای صبح خنک و دلپذیر بود، با قدمهای آهسته و عصای چوبیِ فرسودهاش از خانه بیرون آمد و در حالی که چند دقیقهای یک بار میایستاد تا نفسی تازه کند مسیر پیادهرو را آهسته آهسته طی میکرد،طولی نکشید که صدای غرش ناگهانی موتوری در فضا پیچید؛لحظهای کوتاه،نگاهها تلاقی کرد اما خیلی دیر بود؛صدای برخورد، فریاد و سپس سکوتی سنگین.عصا روی آسفالت افتاده بود و پیرمرد بیحرکت.