«تا آخرین گلولهمان را بهطرف دشمن شلیک کردیم. بچهها گفتند: چیکار کنیم حاجی؟ اوضاع بدی بود. تعدادمان خیلی کم بود. مهماتمان تمامشده بود و نمیتوانستیم بجنگیم. اسارت را هم نمیتوانستم بپذیرم. داد زدم بزنین به آب. برین توی نیزارها، خودتون رو مخفی کنین. با شنا از اینجا دور بشین.»