پسر هشت ساله نشسته است تا پدرش به خانه بازگردد، تا به اتفاق یکدیگر برای خرید لوازمالتحریر از خانه خارج شوند و فردا که پدر به معدن میرود، او نیز به مدرسه برود و سال تحصیلی را شروع کند، اما پدر نیست، ساعاتی میگذرد که به خانه برنگشته است. پسرک حالا تکلیف آینده خود را نمیداند. اگر دیگر بابا نیاید، لوازمالتحریر که هیچ، تحصیل جای خود را به کار میدهد، چون نانآور این خانواده این مردم کوچک خواهد بود. با بلند شدن صدای ناله خانواده، پسر «محمدجواد بهشتی» بهت زده به اطراف خود مینگرد و با آینده تحصیلیاش …