حال عاشقی را دارم که دلهره وصال معشوق، دیوانهاش کرده...دلم جز ساعتها وصال هوس دیگری نداشت، وضو گرفته و لباسهای مشکیام را پوشیدم چفیهام را برداشته و از هتل زدم بیرون، به بین الحرمین رسیدم اکنون بین دو بهشت نشستهام. پاهایم یاری نمیکرد به سمت حرم حرکت کنم تا کمر خم شدم و زیر لب سلامی دادم، هرچه به حرم نزدیکتر میشدم، اشک بیشتری از چشمانم سرازیر میشد. به این فکر میکردم که چند روز پیش شوق دیدار حرم و زیارت اربابم حتی خواب را هم از چشمانم ربوده بود و لحظه شماری میکردم برای رسیدن ساعت موعود، …