ما که عادت کردهایم هرچه را میبینیم، بچینیم و ببریم. مختصر و مبسوط بودنش مهم نیست؛ مهم بردن و خراب کردن است. خاک هرمز را بردیم توی بطری، حالا نوبت لالههای واژگون است. فردا هم چه؟ شاید نوبت به آبِ رودخانهها برسد که آن را هم توی قمقمه بریزیم و بگوییم: «یادگاری از سفر!» بعد تعجب کنیم که چرا حالمان خوب نیست، چرا دشتها بیگل شدند، چرا طبیعت دارد با ما قهر میکند. قهر می کند، چون متاسفانه، می فهمد.