من و سه نفر از رفقا جلو رفتیم و با پیرمرد غسال حرف زدیم. او گفت: «ما دیگر نفس نداریم و اگر عجله دارید، ما شما را راهنمایی میکنیم تا خودتان شهیدتان را غسل دهید؛ البته اگر جرئت غسل دادن و کفن پوشاندن به شهدا را دارید.ما هم کار غسل و کفن محمود را با راهنمایی پیر مرد غسال شروع کردیم.