نخستین بار بود که جسارت حضور در چنین جایی را پیدا کرده بودم، از یک بیابان بیآب و علف و تاریک گذر کردیم تا به یک سوله نسبتاً بزرگ رسیدیم. صدای همهمهای محو به گوشم میرسید، ماشین را پارک کردیم و همراه دوستم به سمت سوله رفتیم، مردی چهارشانه با هیبتی ترسناک جلوی در بود، یک اسم رمز رد و بدل شد و ما وارد محوطهای شدیم که دور تا دور آن عدهای آماده نشسته بودند تا تماشاگر بساط خون و قمار باشند. هیجان بالایی داشتم و کمی هم ترسیده بودم، هر کسی یک اسم مشخص را برای تشویق فریاد میزد، از پسر ۱۷ ساله تا جوان …