یکشنبه / ۲۶ اسفند / ۱۴۰۳ - 16 March, 2025
 خبرگزاری ایسنا / ۱۴۰۳/۰۷/۰۷

پسرم را سربریدند، اما محکم ایستادم

پسرم را سربریدند، اما محکم ایستادم
«شهادت پسرم را در خواب دیده بودم. از وقتی که عازم شده بود مدتی از او بی‌خبر بودم. یک روز تلفن زد و با ما صحبت کرد و توضیح داد عازم چذابه است و امکان نوشتن نامه یا تماس تلفنی نیست. مدتی بعد شبی خواب دیدم حسن با لباس خیس در حیاط ایستاده است. به او گفتم مادر چشم به راهت بودم. نکند فرار کرده‌ای؟ خندید و گفت: نه مادرجان من دیگر برای همیشه آمده‌ام...»