هواپیما با سرعت رسید ته باند و آنجا لای تور محافظ گیر افتاد... درست همان موقع سرهنگ نیروی هوایی «عبدالمجید طیب» توی عرفات سرش را از روی کتاب دعا بلند کرد و عباس را دید که سمت راست چادر کاروان، با لباس احرام دارد دعای عرفه میخواند... نیروهای امدادی دیدند کابین دوم متلاشی شده... بابایی گوشه کابین افتاده بود، روی گلویش شکاف عمیقی دیده میشد. درست مثل روزهایی که علیاصغرِ تعزیههای پدرش میشد... .