«آدم مگر چه می خواهد؟ نانی و آبی و جایی برای خواب! اما گویا آدمها معنای زندگی را نفهمیده بودند. نان بیشتر، آب بیشتر و جای بیشتر. آدمهایی که هر روز از کنار حرم میگذشتند، هرکدام برای خود دنیایی ساخته بودند و در آن زندگی میکردند. چقدر عالمشان حقیر بود. وقتی به من می رسیدند، دست ته جیبشان میکردند و دنبال خرده فلس هایشان میگشتند؛ تازه اگر به این نتیجه میرسیدند که به گدایی آس و پاس چیزی ببخشند.»