دوشنبه / ۲۱ مهر / ۱۴۰۴ - 13 October, 2025
 خبرگزاری ایسنا / ۴۶ ساعت قبل

عاقبت یک خبرچین جنگ

عاقبت یک خبرچین جنگ
چند روزی گذشت یک روز پیرمردی تقریباً قد خمیده پیش ما آمد. رفتارش مشکوک بود سؤالات بوداری می‌پرسید. به بچه‌ها گفتم: «مراقب باشند و به او اطلاعات ندهند. ما یک گروه ۱۸ نفره بودیم روز دوم باز آمد. از روی نصیحت و مثلاً خیر خواهی گفت: «در تنگه آن نخلستان مال خودم است. از خرمایش بخورید.» یک کیسه خرما هم آورده بود برای ما و گفت مال خودم است حلال است بخورید.» وقتی سؤال می‌کرد: «رفقا او را به من ارجاع می‌دادند که بله آن برادر مسئول ماست از او بپرس.»