خاله لیلا با آن روسری سپید و فرقی که از میان باز شده بود، برای چند نسل خاطرهساز شد تا وقتی سراغ مرادبیگ را میگیرد، همهمان نگاهی به خودمان بیندازیم و احساس کنیم که قرار است با کلام او، مرادبیگ درونمان را سر بهراه کنیم. قرار بود با کلام و حرفی که زندهیاد ژاله علو میزد، مثل مراد باشیم که با مو و روی سیاه، سر پایین بیندازیم و به حرفش گوش کنیم.