کوچک سادات نشست کنار کرسی. دستهدسته گیسهای بافته شدهاش را باز میکرد. درد تو کمرش جوانه زده بود. نه ماه تمام صبر کرده بود تا روز دهم آذر سال ۱۳۳۶ شود. کیسه نمک و قیچی کوچک که مادرش از سفر مکه آورده بود را گذاشت روی کرسی. قابله گفته بود: «سنجاق به پر چارقد بزن تا بچه زودتر به دنیا بیاد.»