در یکی از روزهای گرم حجاز، جایی میان سایه نخل و رطوبت برکه، کاروانی ایستاده بود؛ کاروانی که ابلاغ آخرین پیام وحی را به همراه داشت. مردی از میان آن قافله، دست دیگری را بالا برد و نامی را فریاد زد که تا همیشه در تاریخ ماند: «أَلا إِنَّهُ لا «أَمیرَالْمُؤْمِنینَ» غَیرَ أَخی هذا/ هشدار که هرگز بهجز این برادرم کسی نباید امیرالمؤمنین خوانده شود.»