اخم کرد و گفت: «چرا اینجوری نشستی و بغضکردی؟ مگر چارهای دارم؟ خیلیها نیستند، من نروم؛ علم روی زمین میماند.» همه میدانستیم حق دارد! همین پارسال دو علم مانده بود زمین.راستش یکجوری تحسینش هم میکردیم،ولی نگران بودیم،اگر خاله درست میگفت چی؟! شوخی که نبود ۵۰ تا ۶۰کیلو چوب وپارچه رابلند میکردند وچندمتر راه میبردند.اگر میرفت وزبانملال زیر آن علم...