همسرم تعریف میکرد: همه جا با محمد بودم و یک روز دیدم محمد بعد از مرخصی آموزشی که به منزل آمده بود، حالش خیلی بد است. به او گفتم بیا برویم دکتر، ولی از دکتر رفتن طفره میرفت. چون آن روز محمد روزه بود، برای اینکه روزهاش باطل نشود حاضر بود درد را تحمل کند، ولی دکتر نرود