دو روز قبل از شهادتش در حالی که چند روزی به دلیل آمادهباش او را ندیده بودم، زنگ زد و بعد از اینکه کمی حرف زدیم گفت بابا من را حلال کن. طوری این حرف را زد که احساس کردم این آخرین گفتو گوی ما خواهد بود. در دلم احساس کردم به زودی اتفاقی میافتد که دیگر بعید میدانم بتوانم او را ببینم...