وقتی به حوالی مریوان رسیدیم، من دوباره همان رزمندهای را دیدم که بیحرکت روی تخته سنگی نشسته بود. دوباره برایش دست تکان دادم و مثل بارقبلی جوابم را نداد. به فرمانده گروه گفتم این رزمنده انگار خوابش برده. الان سومین بار است که او را میبینم، همینطور ساکت نشسته و تکان نمیخورد. فرمانده مشکوک شد و به راننده گفت توقف کند