حلقه نامزدی که در انگشت عروسخانم نشست، مهدی بلند شد خداحافظی کند. زهرا باورش نمیشد که همسرش مراسم را رها کند و برود. با بغض به مهدی گفت: «امروز بهترین روز زندگی پسرت است. یکعمر آرزویش را داشتی. حداقل تا آخر مراسم بمان» ولی مهدی اولین باری بود که به خواسته دل زهرا عمل نکرد و گفت: «نیمساعت بهخاطر شما آمدم، ولی بهخاطر مردم وطنم باید بروم»