داستان جمیل و جمیله/ افسانه عامیانه و کهن از عشق پسری به دختر طلسم شده/ قسمت دوم
جمیله تشک را پهن و بالش را آماده کرد و برای خواب کردن دیو و جلب توجه او، بالای سرش نشست و شروع کرد به حرف زدن و شانه کردن موهایش. گفت: پدر! تو خیاط نیستی، اما یک سوزن داری. دلیلش را برایم می گوئی؟....