شوهر، همسرش را در زایشگاه رها کرد و با طفل متواری شد
خاطرات وکیل/ آخرای ماه هفتم بود که با گل و شیرینی آمد خونه،خدا به دور کارهای هرگز نکرده،حکمن از تعجب شاخ در آورده بودم که آمد دست کشید به سرم و گفت:خدایی که این بچه را داده،رزقش هم میده،خدا رحمش زیاد بود که بچهامون سقط نشد،این گل و شیرینی هم تحفهی مادر شدنت