ماجرای نجات آیتالله خامنهای و خلخالی از محاصره تانکهای عراقی
آن عرب محلی گریه میکرد که هست و میگفت «بیایید ببینید! اگر نبود هرکاری خواستید با من بکنید!» وطنپور احساساتی شد. در اتاق عملیات گفت ما میرویم میزنیم. زد پشت من و گفت: «این! این شیر من میرود میزند!» گفتم: «این کار اصلاً درست نیستها! نشدنی است.» گفت: «بروید بزنید. بروید بزنید راحتش کنید!»