در خانه ما با سواد نبود. عمویم قرآن بلد بود و شبهای جمعه برای اموات سوره پس و جمعه و دهر را تلاوت میکرد و شبهای ماه رمضان دعاهای سحر را میخواند. من مایل به قرآن خواندن شدم و مادرم مرا نزد آموزگار قرآن محله خودمان که زنی بنام ملاکبری بود فرستاد. در مدت دو سال قرآن خواندن را یاد گرفتم. در آن زمان معمول بود که کودکی را که قرآن تمام کرده بود با تشریفات و سوار بر اسب از خانه آموزگار به خانه خود میبردند و چایی و شیرینی میدادند.